اولش یه اتفاق بد میوفته. بعدش شاید یه ناراحتیه و بعدش که هی اتفاقای بد پشت سر هم میوفتن و ناراحتیات روی هم انباشته میشن، اون موقع تبدیل میشه به عصبانیت.
اونجاست که دیگه نمیتونی حرفارو توی دل خودت بریزی.
ولی کمی بعدش میفهمی که حرفات زیاد تاثیری ندارن جز اینکه خودتو یه کم خالیتر میکنن؛ اونم به طور موقتی. دنیارو یا آدمارو خیلی نمیشه عوض کرد. خیلی عجیبه که اگه آدمی همین فردا بمیره، مردم بعد مدتی فراموشش میکنن. آدمای دیگه پیدا میکنن که وظیفههاش رو انجام بده و احساسایی رو بهشون بده که اون میداده.
دنیا چیز دلسوزی نیست. بر مبنای احساس آدمها کار نمیکنه. یه نیروی قویتر دنیا رو داره اداره میکنه. داره این بهم ثابت میشه که هر چی بیشتر احساس تضرع کنی و یا هر چی بیشتر اعتراض کنی، اتفاقای بعدی دردناکتر میشن. ولی اگه بلد باشی با دنیا بازی کنی، اونم خوب بهت بُل میده. نمیدونم بُل بود یا گل بود یا چی؛ همونایی که توی بازی وسطی بودن.
عصبانیت به خیلی چیزا میتونه ختم شه؛ برای من داره یکی از دوستای قدیمی رو بر میگردونه.
انقدر خسته میشی که حوصلهی اعتراض نداری. دنیا بالاخره کار خودشو میکنه که زانو بزنی؛ یا جسدت زانو بزنه یا بدن نیمهجونت و یا بدن سالمت. نمیدونم چیز بد یا خوبیه؛ ولی همینیه که هست. بهتره باهاش کنار بیام.
کمدینه داشت راجع به این حرف میزد که اونایی که بهش ایمیل اسپم میزدنو بهشون جواب میداده برای خندهی خودش. اول صحبتش گفت که وقتی با مامانش وقتی بچه بوده و رانندگی میکردن، اغلب اوقات عقب میشسته. وقتی میرسیدن به مقصد مامانش پیاده میشده که در رو برای اون باز کنه ولی اون هر دفعه زودتر درو باز میکرده و خودشو مینداخته زمین و وانمود میکرده غش کرده و مامانش از ترس جیغ میزده و اون میخندیده (کله خر). و گفت یکی از کارایی که از بچگی انجام میداده اینه که از چیزایی که براش حوصلهسر بر یا سختن بازی درست کنه که توی نظرش باحال بشن. برام جالب بود. شاید اون داره راهو درست میره.
بعد از عصبانیت مرحلهی خستگیه. اگه بخوای به عنوان موسیقی بهش نگاه کنی انگار از یه ارکستر با شکوه شروع میشه، بعدش یه سری ویولون سوزناک میان، بعد میشه موسیقی متال و بعدم یه پیانوی تنهای خستهی شکسته. موسیقی متن این روزای من داره به یه آهنگ که اسمش inv l.i عه تبدیل میشه. (از کنسوکه یوشیو)
راستش دوست داشتم این حرفارو به یه آدم بگم اما ظاهرا کسی نیست. امیدوارم چند سال دیگه اگه اومدم اینو خوندم برگردم به امروز و به خودم افتخار کنم که تونستم این روزا رو رد کنم.